سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

قضاوت

فلانی رو دیدی...

فلان کس رفته فلان جا...

فلان کس لباس پوشیده...

فلان کس در مورد من این جوری فکر می کنه...

این فکرها و احساسات بعضی وقت ها یه جوری اشتباه در میاد که ادم و می کوبونه زمین.

هممون انسانیم البته، نمی تونیم جلوی افکارمون رو بگیریم و گاهی جلوی چونمونو، و در نهایت ما می مونیم و پشیمونی یک قضاوت اشتباه یا شادی کاذب یک قضاوت درست...

از دستش به علت های مسخره ناراحتم...

ارامش

من تن فروش نیستم. من محبت می خرم و محبت می فروشم. اگر خانه نداشتن جرم است، اگر ماشین نداشتن جرم است، اگر مدرک نداشتن جرم است و اگر محبت کردن جرم است و عشق جرم است.  من ادم مجرم را بیشتر دوست دارم. اگر دروغ گفتن افتخار است، اگر اولویت در ارث پدری است   اگر نان بازو خوردن ندارد...

خانه

استیصال...

همانند پرنده ای وحشی در قفسی کوچک، از این دیوار قفس به دیوار دیگر می کوبم. تمام راه ها بسته شده است. بالهای خونینم شکسته اند. و در انتظار راهی برای رهایی، قفس را می تکانم. توانم کمتر از حرکاتم است و مرا میازارد...

روزگار من

ای مرگ آغوش گشاده ای می خواهم برای تسکین. شانه ی بی منتی می خواهم برای گریستن و لبان ساکتی می خواهم برای التیام. گاه و بی گاه شکستنهایم و آرام و آرام از پا در آمدنم بهانه ای ایست برای دیدار تو. شاید در نزدیکی باشم و یا دور ولی همواره به یادت هستم. می دانم روزی مرا به آغوش خواهی کشید و چه بی صبرانه انتظارت را می کشم...

دیوانه ام
من به دنبال نشاط و حالتی مستانه ام//روز و شب در جستجوی سیرتی رندانه ام
تا بفهمم تار و پود عشق را در شهر و ده//مست و بی پروا بدنبال یکی پروانه ام
بس که ضربت خورده ام از آشنایان خودم//آشناترسم کنون، همصحبت بیگانه ام
عاقلی گر مصلحت جویی و ترک عاطفه است//فاش گویم با خرد بیگانه ام دیوانه ام
امن و آسایش ندیدم در میان مغکده//آفرین بر میکده، من چاکر میخانه ام
چون ز هشیاران ندیدم ذره ای فرزانگی//در میان مست ها دنبال یک فرزانه ام
دیده ام بس از مسلمانان و قدّیسان گزند//راهی دیر مغان و عازم بتخانه ام
بایدم رفتن از این شهر و دیار بی تپش//ایستا تا کی درون منزل و کاشانه ام؟
(فانیا) !آزادگی گرچه حقیقت دارنیست//من خراب و کشته ی این خوشترین افسانه ام
افشین نکیسا((فانی))
اسفند 86