سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

تنفس

دستام بسته است٬ نمی تونم نفس بکشم٬ انگار ضربان قلبم دست خودمه ولی وقتی می خوام نگهش دارم از دستم در می ره. چشمام تار می بینه. باید تصمیم بگیرم که ادامه بدم یا همین جا تمومش کنم. ولی هر چی بیشتر پیش می ره٬ بیشتر سر در گم می شم. دوست دارم یکی بهم بگه چی کار کنم. اگه بگه بدون فکر همون کار رو می کنم بدونه اینکه فکر کنم درسته یا نه. خسته شدم از مجادله کردن با چیزایی که حتی ارزش وقت گذاشتن هم نداره٬ ولی مجبورم٬ چون تو ایران زندگی می کنم!  نمی تونم برم و موندن هم همونقدر سخته. کاش راه سومی وجود داشت. البته من جزو اون دسته ای هستم که معتقدم آدم می تونه از هر چیزی لذت ببره٬ ولی واقعا بعضی وقتا حرفم رو پس می گیرم! 

ز دست کوته خود زیر بارم  

که از بالا بلندان شرم سارم 

مگر زنجیر مویی گیردم دست 

وگرنه سر به شیدایی بر آرم 

                                      حافظ

نظرات 11 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://hashshash.blogspot.com

شما یه محبتی کن زیاد تو خونه تنها نمون. این حرفا از سر تنهایی زده می شه. بزن بیرون بچه جان.

یگانه پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ

خوب فکر کردی حتما یه مسافرت برو البته می تونی بیایی پیش خودم

شهره پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

امین
نه از سربی چارگیه. اتفاقا این چند روز اصلا خونه نبودم! ولی واقعا به یه مسافرت نیاز دارم. دوست دارم برم کیش ولی فکر نکنم جور شه. بابا جان با بچه ها یه برنامه بذارین دیگه.

شهره پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ

قرار بود بیام ولی نشد دیگه. شما از این ورا نمیای. هرچند خیلی گرمه ولی بیا یه سر دلم تنگ شده براتون.

دکتر حیران جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ http://dr-heiran.blogfa.com

هر چی هست تمومش کن.بیخیال!!

یگانه جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مایوسانه در میان دو مرحله از زندگیست . آدم به مرحله تفکر میرسد . در جوانی احساسات ریشه های سستی دارند . اگر بوسیله فکر رهبری نشوند خشک می شوند و تمام می شوند .
فروغ فرخ زاد

عسل جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:25 ب.ظ

وبلاگی باز کردی خوبه شعرهای که انتخاب می کنی جالب هستند سعی از مطالب دیگه مثلا سخنانی از بزرگان نیز استفاده کنی

عسل جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

بیچاره قلوه سنگی که از دست کودکی به سوی پرنده ای پرتاب می شود .. مانده بر سر دوراهی ... دل کودک را بشکند یا بال پرنده

شهره شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ

خیلی قشنگ بود.

مونا پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ

مونا پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ

آخ که چه خوب گفتی حرف دل منم بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد