اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود خاک راهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانیت بخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
باباطاهر
صدهزاران سبز پوش از غم بسوخت
تا که آدم را چراغی بر فروخت
تا کلاغی را شود پر حوصله
زنده نگذارد کسی در قافله
عطار
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم منو خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا بدر افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز ازل گر به کف آری جامی یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت
به به سام و علیک!!
امیدوارم قصور این بنده ی حقیر رو در سر زدن به وبلاگ گرام ببخشی.
از خوندن شعرات بسیار خوش وقت می شویم
سخن نامه ات پر از شعر باد ( چشمک)
شما سروری. همین که اومدی سر زدی خیلی مشعوف شدیم.
بسیاز بسیار لذت بردم از این شعرا...
انتخاب شعرت حرف نداره
خوشحالم که خوشتون اومده. بازم اگه موضوع خوب پیدا کردین بگین بنویسم. انتقادم کنین خوشحال می شم.
واسه ما سیاسی های خوبشو بنویس ( خنده)