سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

عاقل

درویشی به در دهی رسید٬ جمعی کدخدایان را دید آن جا نشسته٬ گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه٬ به خدا با این ده همان کنم که با ده دیگر کردم. 

ایشان بترسیدند. گفتند: مبادا که ساحری باشد که از او خرابی به ده ما رسد. آن چه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند که: با آن ده چه کردی؟ گفت: آن جا چیزی خواستم ندادند٬ به این جا آمدم؛ اگر شما نیز چیزی نمی دادید این ده را نیز رها می کردم و به ده دیگر می رفتم! 

عبید زاکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد