سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

ارزوها

 آنگاه که کودک بودم با آرزوهای خود بازی می کردم٬ در پی آنها می دویدم و گاهی آنها در پی من. آنها را پروراندم٬ فربه کردم٬ وابسته شان شدم٬ از پله ها دوان دوان به بالایشان بردم و به اوجشان رساندم و امروز٬ ای آرزوهای من که بر بام دل صف کشیده اید و یک به یک خود را به نیستی پرتاب می کنید٬ اندکی درنگ کنید. 

ا.ه

نظرات 2 + ارسال نظر
منصوره جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ق.ظ

بهههههههههههههه! چه عجب از این ورا!

ر.جنکی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ http://fly.blogsky.com

سلام. قشنگ بود.
نمیدونم آرزو هام هستن که خودشون رو پرت میکنن. یا یکی داره اونا رو هل میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد