درویشی به در دهی رسید٬ جمعی کدخدایان را دید آن جا نشسته٬ گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه٬ به خدا با این ده همان کنم که با ده دیگر کردم.
ایشان بترسیدند. گفتند: مبادا که ساحری باشد که از او خرابی به ده ما رسد. آن چه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند که: با آن ده چه کردی؟ گفت: آن جا چیزی خواستم ندادند٬ به این جا آمدم؛ اگر شما نیز چیزی نمی دادید این ده را نیز رها می کردم و به ده دیگر می رفتم!
عبید زاکانی
بعضی وقتا که سوار ماشینم٬ به خصوص زمستونا و تابستونا٬ به این فکر می کنم که این آدمای که پیاده هستن چی می کشن؟! بعدش تصمیم می گیرم که کولر یا بخاریمو خاموش کنم؛ ولی بعد با خودم می گم خب آدم وقتی امکانات دارم چرا ازش استفاده نکنه!بعدش دوباره می گم نه بابا! خب اون چه تقصیری داره! و بعد برای اینکه وجدانم راحت شه یکی دو نفر از پیاده ها رو سوار می کنم؛ ولی بعدش متوجه می شم که جامعه امنیت نداره!!!
چون بود اصل گوهری قابل تربیت را درو اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنی را که بد گهر باشد
سگ به دریای هفتگانه مشوی که چو تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد
سعدی
بیا به ساحل دریا به آزادی
فروگذاری ز سر٬ نخوت ستبدادی
کنون که عصر دموکراسی است و آزادی
مکن حکومت دل با اصول شدادی
صبا اگر گذری افتدت سوی تهران
پیامی از من دلسوخته بر بدان وادی
به سرو کاخ که مغرور به رعنایی شد
بگو قوام نداری چو ریشه ننهادی
کنند ریشه به دل ها رجال بخت بلند
نه شاخ و برگ که ریزد به جنبش بادی
ببسته ای در آزادی و عدالت را
در سعادت بر روی خلق نگشادی
بسا کسان که سزاوار بند و زنجیرند
کنند ظلم وجنایت به نام آزادی
ایرج میرزا
وقتی دل ادم میشه سنگ...
وقتی دوستات یکی یکی ازت دور می شن...
وقتی نمی تونی حرفتو بزنی چون روت نمی شه...
وقتی دلت شکسته...
وقتی حتی دیگه از شیرم٬ آب نمی تونی...!
اون موقع است که می گی خدایا دوست دارم چون که خسیس نیستی...