اولترا ارفن دراگز :|

گفتم تا بلاگفا درست درست نشه پست نذارم. کو اینهمه پست من؟!نزدیک 15-16 ماه پستام نیس L من پستامو می خوام.

اما دیگه نشد. کلی حرف تو این مدت می خواستم بزنم نشده. الان درگیر یه مریضم. موکوپلی ساکاریدوزیس نوع 1 داره و دارویی که باید بگیره اسمش آلدورازایم و یا لارونیداز هست. این دارو طبق سرچی که الان انجام دادم جزو 10 تا داروی گران جهانه. و این بچه افغانی. یه بیماری نقص آنزیمی نادر. به داروی بیماریهای نادر می گن orphan drugs به این بیماری که خیلی خیلی نادره ultra orphan می گن و آینده صنایع داروسازی دنیا در گرو داروهای بیوتکنولوزی اورفنه. تو کل دنیا فقط 600 نفر این بیماری رو دارن. و این پسر بچه کوچولو که باید می دیدنش چقد ناز و معصومه. تو صورت من نگاه نمی کرد از فرط نجابت و معصومیت. میگه بیمار از لحاظ ذهنی و جسمی در 4 سالگی متوقف میشه. این دارو کامپلیکیشناشونو کمتر می کنه. حالا اگه یه بچه ایرانی این مشکلو داشت دولت با دادن 98 درصد حق بیمه ساپورتش میکرد. الان هزینه داروی این بچه ماهی سی و چند میلیونه. ینی تقریبا هیچ خیریه ای هم انقد نداره که به یه نفر بده. باید با کمیساریای عالی سازمان ملل یا شاید وزارتخونه و یا نمی دونم کجا مذاکره کرد!

خدایا ... خودت فقط خودت...

هیچی ندارم بگم

التماس دعا

تشکر ویژه از داروسازان صاحب داروخانه ی با سوادِ قانونی :)

یه جمله ی زیبایی هست که نمی دونم برای کیه ولی دوستش دارم " وقتی با سطح درک مشخصی با یک مشکل دست و پنجه نرم می کنی پس از فائق آمدن بر آن هرگز دارای همان سطح درک نیستی"...

اینکه مشکلات وجود دارند و اینکه هر از گاهی تو رو دچار چالش می کنند و به فکر وا می دارند که به چیزهایی فکر کنی که قبلا نمی کردی و اصلا دوست هم نداری به آنها فکر کنی کمکی است برای بزرگ شدن درک و ذهن...

چیزهایی که باعث شد هفته گذشته به داروخانه و داروخانه داری بیشتر فکر کنم باعث شد که فکر کنم چقد واجبه که از جامعه داروسازان داروخانه دار تشکر ویژه به جا بیاریم... کار سختیه که هیچ وقت آموزشی بابت آن نمی بینند و از نظر من کاری به شدت مردانه! نه که خانمها از پس آن بر نیایند! به این منظور که برای یک خانوم همه زندگیش شدن "چک پاس کردن" خیلی چیز مزخرفی است!

و اینکه خیلی خیلی هم منتقدم به این سیستم :

 1- چرا باید چیزی که براش آموزش ندیدیم رو انجام بدیم؟؟؟

 2- آخه کدوم جوون تازه فارغ التحصیل شده ای 800- 900 میلیون سرمایه داره که داروخونه بزنه!؟ (در این موارد خوشابحال پزشکان و دندانپزشکان گفتن بسیار اندیکاسیون دارد که خیلی نیاز به سرمایه برای پولدار شدن ندارند)

 3- خب خیلی زحمتش زیاده داروخونه واقعا ... از همین تریبون از کلیه داروسازان شریفی که هم داروخونه رو عالی مدیریت می کنند هم کار علمی می کنند و هم تخلف نمی کنند مچکرم...خود من به هیچ عنوان از پس اینها با هم بر نمیام! گرچه اونایی که به هر 3 این کارا برسن به تعداد انگشتای دست شاید باشن!

 4- خیلی مسخرس که همه وقت و انرژی آدمای باهوشی مثه داروسازا که تو همه زمانها تاپ های هم نسلیاشون بودن بشه واسه مدیریت مالی و ... داروخونه و در واقع علمشون انقدر دست نخورده بمونه که یا فسیل شه و یا کلا به دست فراموشی سپرده شه! اتفاقی که متاسفانه الان افتاده!

 5- به شدت ترجیح می دم خیلی آدم پولداری نشم و هیچ وقت درگیر داروخانه داری نشم- کاری که تا هفته پیش فک می کردم تا 7-8 سال دیگه حتما انجامش می دم- و آدم علمی و آپ دیتی باقی بمونم.

6- کاش همه آدما به ظرفیتاشون و علایقشون فکر کنن، هم کمتر افسرده می شن، هم از کارشون لذت می برن و ...

7- باز هم مسخره تر اینکه با وجود همه ی سختی متحمل شده دوران تحصیل و هوش و استعداد فوران شده میزان حقوق دریافتی یک مسئول فنی- کسی که نیتش این بوده که از علمش استفاده کنه یا پولشو نداشته داروخانه تاسیس کنه یا مثه من هم پول نداشته و هم دوس نداشته- خیلی خیلی کمه! مثلا دکتریم

پ ن: کاش داروسازا با سواد تر باشن که بشه یه کم تلاش کرد برای تفویض اختیار! در دوران بازرسیم فهمیدم اینکه تا الان تلاشی برای تجویز دارو توسط داروساز نشده واسه دیدن یه سری حقایق بوده!

در بازرسی های جدیدمون در خواست نیتروگلیسیرین و سیلدنافیل که تداخل جدی دارند می دیم و متاسفانه داروساز و غیر داروساز بدون کوچکترین سوالی تحویل می دن!... یکیشون بنده خدا یجوری گفت بخدا نمی دونستم خودم خجالت کشیدم! آخه چرا؟؟؟!!! هدفم این بود که آخرش نتیجه گیری کنم اینکه داروسازا تحویل نمی دن و قبلش سوال می پرسن دلیل محکمی است بر لزوم و وجوب داروساز در جامعه! بعد همکارای خوبمو که می بینم که انقد درگیر مشکلات داروخانن که یادشون رفته در اصل چی بودن همه هدفمو بقچه می کنم می ذارم سر دلم خاک بخوره! :(

نامه ای بسیار سرگشاده به معاونت غذا و دارو جهت درد و دل!

گاهی دیوانه می شوم! دیروز خیابان مرا دیوانه کرد! برای نوشتن یک نامه به معاونت غذا و دارو مصمم شدم!

سلام آقای دکتر ! خوبین؟! خانوم دکتر خوبن ؟ دختر گلتون چطورن ؟

ببینین دکتر میرم سر اصل مطلب! من و بچه های طرحی که کارشون بازرسی هس دیگه نمیریم بازرسی! از همین فردا دیگه نمیریم! این یه اعتصابه! بله!  دلیل؟؟؟ و اما دلیل!!

 دلیلش اینه که ما شهرستان ها که قشر محروم تر رو خدمت رسانی می کنند و قاعدتا خودشونم از لحاظ وضع مالی از داروخانه داران  شهرهای بزرگ در مضیقه ترن رو بازرسی می کنیم... هر روز هر روز... خب ینی پیش نمیاد تو این تعداد بازرسی داروساز بیچاره بانک بره؟؟ و چقد آرمانی قراره فکر کنیم که داروخونه رو ببنده یا نسخه پیجی نکنه! دکتر ما تازه فارغ التحصیل شده و آرمان گرا هستیم اما دیگه با طرح حسابی آب بندی شدیم! مثه یکی که به گناه آفتابه دزدی میفته زندان و قاچاق و باندبازی یاد می گیره و آزاد می شه،  ما هم تو دوره طرحمون دیگه از اون مدینه فاضله خیلی خیلی دور شدیم! تو بازرسی کلی بهشون گیر میدیم که این چه وضعه و فلان و بهمان اما خودمونم می دونیم که این داروخونه تنها داروخونه شهر نیست و اگه براش جا نیفتاده و کارش غلطه برا همه جا نیفتاده! و جا افتادنش با فرق گذاشتن بین تهران و شهرستان میسر نمی شه! این از داروخونه هامونه!

بعد دیروز که توی خیابان قدم می زدم و عطاری که چه عرض کنم، داروفروشی چندشناک را نظاره می کردم با دیدن انواع و اقسام مکمل های غیرمجاز درحدی که اگر در شهرستان کوچک ما نیروی انتظامی بگیرد حبس آن بنده خدا رد خور ندارد، مسکن ریلایف و انواع محصولات جنسی غیرمجاز پشت ویترین مغازه رسما دیوانه شدم! آنوقت گیر ما به داروخانه در این حد است که تبلیغات جنسی در داروخانه نصب نباشد!  برای تمدید پروانه تاسیس باید کلاس قوانین مقررات بگذرانند که انجمن داروسازان برگزار می کند! همه کلکشان هم گرفتن حق عضویت های پرداخت نشده این سالهای انجمن است! دکتر جان بی زحمت یک رو نوشت از این نامه را هم بعد از پاک کردن چاق سلامتی های اولش و افزودن چندتا ابراز محبت آبدار بفرستید برای انجمن داروسازان! نه واقعا می خواهم بدانم خجالت نمی کشند پول می گیرند؟ این پول را دقیقا چه کار می کنند؟؟ لابد بناست پول آن یک جشن 5 شهریور را از خود داروسازان در بیاورند؟؟! انقدر که برای اعتلای داروساز تلاش می کنند قرار است کمپین حمایت از انجمن راه بیندازیم و برایش اعانه جمع کنیم!

آرمان من و داروسازان جوان دیده شدن بعنوان" همان داروسازی که برایش آموزش دیدیم" است. داروسازان نسل قبل  مرا از آرمانم دور کردند! ازشان نمی گذرم! چک لیست بازرسی ها می گوید داروساز در داروخانه بود تیک حضور بزن! نبود نزن! درحالیکه نبودن داروساز و رد شدن نسخه در عدم حضورش از نظر اینجانب شرف دارد به داروسازی که نشسته چایش را می خورد و کلا یک نیرو استخدام کرده که دارو رد کند! از آنها که به مرور زمان دماغ سربالا شده و از حق نگذریم اطلاعات داروییشان هم از فسیل در حال خوردن چای بیشتر است! (کاری ندارم به کسی بر می خورد یا نه! اینجا وبلاگ خودم است و دوست دارم به هر آنچه که حرصم را در می آورد بد و بی راه بگویم، حتی اگر مخاطب فانتزیم شما باشی آقای دکتر)

آنوقت من الان دلم دارد برای همین هایی می سوزد که حرصم را در می آورند! وسط تهران بزرگ همه جور تخلفی می شود! معاونت غذا ودارو فقط کافیست همین نیروهای آموزش دیده شهرستان را برای یک طرح ضربتی دعوت به کار کند و همراه تعزیرات همه عطاری ها را بازدید کند! بخدا من خودم خط مقدمم! اصلا چرا نباید عطاری مجوزش را از معاونت بگیرد؟؟ بعد از گذراندن دوره؟ دوره های خودشان همه اش بهداشتی و ... است! البته دوره گیاهی هم دارند اما بخورد بر سرشان!

همه این ها دیوانه ام می کند! می رسم خانه تلویزیون روشن است و اخبار می گوید: معاون غذا و دارو یعنی شما اعلام کرد مصرف لوازم آرایشی بهداشتی در ایران یک میلیارد دلار(دقیق یادم نیست چقدر گفت دروغ چرا اما زیاد بود!) در سال است و هیچ بودجه ای برای واردات آن برنامه ریزی نشده است! رسما همه چیزهایی که ملت به خودشان می پاشند و میمالند غیر مجاز است! یک لحظه از خودم عقم گرفت! (درحالیکه هنوز باور دارم که عطار که تخلف می کند یک بی سواد است که از بد حادثه و بی فرهنگی من و شما و مسئولین بی کفایت شده مسئول بخشی از سلامت اما داروساز حق ندارد دست از پا خطا کند! سواد دارد، قسم خورده... اصلا مگر می شود؟؟!!!)

آقای دکتر این نامه را آن طور که با سلام و احترام شروع می شود و به من الله التوفیق ختم می شود نخوانید! آنطور بخوانید که برایتان نوشته "سلام سر راه نان، روغن مایع، شربت دیفن هیدرامین و ادالت کلد، سن ایچ پرتقال فراموش نشود ، قلب، قلب"!

قربان شما ... یکی از اعضای خانواده داروسازی و معاونت غذا و دارو

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت!

تمام توانت را برای به اتمام رساندن کار می کنی. مهم سود است. دستت را بگذاری به کمرت و نگاه کنی چه راحت می شود سود کرد!

توصیف فوق، بخشی از واقعیت همکاران من است! همکاران شما و همکاران خیلی های دیگر! ( گاهی هم من و شما) و جالب این جاست توجیه راهش همیشه باز باز باز است! خانه های کج و معوج که استانداردهای شهرداری و و هر ارگان دیگری که لازم است راحت می گیرند! داروهایی که من نمی دانم چطور پاس می شوند از لحاظ افیکیسی و ...! نسخه هایی که پیچیده می شوند فقط برای اینکه پیچیده شده باشند! جراحی هایی که باید انجام شوند و ایراد به بینی هایی که انگار همه شان مشکل دارند و بعد تحویل دادن دو سوراخ به جای همه بینی آن آدم! لباسهایی که دوخته می شوند فقط برای اینکه شکل لباس پیدا کنند و وقتی خوب دقت می کنی تمام تزئیناتش را با چسب چسبانده اند!

حالم بهم می خورد از موضع موعظه و افاضات حرف بزنم! اما ما را چه شده؟! که پایبند به هیچ چیزی نیستیم! پایبند به پول بودن گویا تنها پایبندی و تعهد بشری شده است! من توجیه نمی خواهم! از نبود آزادی و نبود پشتوانه مالی و نبود ایکس و ایگرگ و زد! و مگر قرار است همیشه بعد از صیقلی شدن و همواری همه مسیرها قدم در راه بگذاریم! گاهی فکر می کنم برای بهتر شدن چه چیزی تلاش می کنیم؟؟!

از لحاظ جنبه های مختلف اجتماعی به شدت داریم به قهقرا می رویم! شغل، تحصیلات و اداهای مذهبیمان هم تفاوتی در رویکردمان ایجاد نمی کند! حالم بهم می خورد از این همه بی مسئولیتی! قشنگ نیست عبارت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!!!؟؟؟ نمازهای دست و پا شکسته و روزه هامان که کلی با فخر همراه است! که "ببین این مردم را؟؟! انگار کافر شده اند همه! دخترها را ببین چطور لباش می پوشند!" شده نقل و نبات بحثهایمان با موضوع چگونه جانمازهایمان را آب بکشیم و در همان حال نماز کفر مطلق باشیم!

کمی فقط کمی آنچه که باید باشیم را شبها با خودمان مرور کنیم!

.........

مملو از فحش بودم! و عصبانیت! بابا رفت داروخانه سرکوچه نسخه مامان را بپیچد! برای من داروخانه مورد نظر در بلک لیست جا دارد! از لحاظ نزدیک بودن و محلی بودن و ... برای مامان و بابا همچنان چویس است! از وقتی برای من رفت در بلک لیست که هیچ وقت ساده ترین کار موجود که تحویل داروی مورد نظر بیمار بود به درستی انجام نمی شد! در برگه با فونت 100 می نوشتم دیفن هیدرامین ساده، کمپاند می داد، استامینوفن می نوشتم، کدئین می داد، ژل کلیندا می نوشتم، اریترو می داد! بعد یک روز در لیست غذا و دارو اسم داروخانه مذکور را در لیست داروخانه های برتر دیدم و بعد حالم به هم خورد از چک لیست کوفتی معاونت! برای ما در شهرستان خیلی راحت قابل تشخیص است که کدام داروخانه فعالیت داروساز واقعا حرفه ای است! اما تهران نه! بزرگ است و در خاطره نمی گنجد! با معاونت تهران هم رفتم بازرسی و به نظرم کار ما بیشتر به بازرسی می ماند! بعضی وقتها باید گفت گور پدر چک لیست! بارها با داروساز درگیر شدم که حتی اگر گرانفروشی داری کم اهمیت تر است از اینکه داروساز آن پشت بچه اش را می خواباند! یا دارد سیگارش را می کشد! و نسخه راحت رد می شود بدون داروساز! و معاونتی ها حضور داروساز را فقط به بودن داروساز می دانند نه فعالیتش! این از آن مواردیست که باید گفت گور پدر چک لیست!

امروز داروخانه سرکوچه به جای آتور واستاتین، آلندرونات 10 داده بود، 100 تا هم کمتر، 100 تا هم کلسیم قیمت نزده بود، بجای 100 تا امگا3، 30 تا داده بود و همه اینها بدون هیچ توضیح و مکالمه ای! من حالم به هم می خورد از ژست گرفتن! ژست داروساز، ژست خوشتیپ محله، ژست کتابخون! ژست مودب! هر چی که نباشی و فقط برچسبش را خورده باشی (یکیش هم ایرانی متمدنه!!!!)

عصبی بودم! از خواب عصر بیدار شده نشده شال و کلاه کردم و وارد داروخانه شدم! نمی خواستم در حضور بیمار صحبت کنم! هر چه صبر کردم داروخانه خالی نشد. خانم دکتر را صدا کردم! همسرش هم پزشک است و آن طرف درحال نسخه پیچی بود. کارت نظام و بازرسی را نشان دادم و آرام گفتم : "دکاتیر هستم بازرس معاونت غذا و دارو! این چه وضعیه! چرا هر بار اینهمه اشتباه! این چه وضع نسخه پیچیه! مدیکیشن ارور عادیه ولی نه برای چیزی به این تابلویی! آیا آلندرونات 10 دارویی روتینه؟؟! پس چرا یه سوال کوچیک نپرسیدی از بیمار؟! حداقل می گفتی شک داشتم! " به حال له و ولوویی و درحالی که جور دیگه ای جز با لبخند نمی تونست جواب یه بازرس رو بده گفت: اتفاقا آقا که اومدند بیرون فهمیدم اشتباه کردم و گفتم کاش برگرده! امگا3 چرا کمتر دادی؟؟ گفت ما به فکر بیماریم! گفتیم از لحاظ هزینه...! می خواستم بگم به روح چی؟؟ اعتقاد داری؟ پس چرا گرونترین برندو دادی؟ رسما 30 تای این برند اندازه 100 تای بقیه برندا قیمت می خوره! به جاش گفتم باید به بیمار بگی به خاطر هزینه کمتر دادم! شاید اصلا نخواست!!! خدایا! یاد می کنم از  همه زمانهای که یکی یکی دارو را با بیمار چک می کنم و تازه باز هم گاهی اشتباه اتفاق می افته! از بقیه نسخش ایراد گرفتم و ...! خلاصه معذرت خواهی کرد و تمام شد و فاتح برگشتم خانه!

و بعد با خودم گفتم آیا این همه ارزش دارد به سینه زدن سنگ هم حرفه ای های من که حتی حوصله ندارند با بیمار حرف بزنند؟؟ نمی خوام ژست آدم خوبه رو بگیرم! معتقدم داروسازای نسل جدید دیگه مثه قبلیا نیستن! اما باز یه فلاش بک که می زنم به طرحی قبل خودم که رسما هیچ کار نمی کرده به این نتیجه می رسم که احساس مسئولیت زمان و مکان وحرفه و نسل نمی شناسه! متاسفانه ایرانی و بی مسئولیت هستیم!( بازگشت به یکی از جملات مهندس بازرگان در مورد اقوام ایرانی-گلاب به روتون پفیوز و بی غیرتیم) بی مسئولیتی حتی به زندگی فردی و خانوادگی هم می رسد! عدم تعهد! حالم بهم می خورد از این همه دنیای بی تعهد، بی فکر، بی اخلاق!

....................

این مطلب چند خط دیگر هم از عوالم حال به هم زن داشت که حذف شد!

کارهای اجق وجق!

روزها زیادی کوتاهند! به اندازه لذت بردن از همه آنچه زیباست وقت ندارم...

روزهای خیلیهای دیگر هم شاید اینجوری است! شاید هم زیادی کش می آید! نمی دانم بالاخره دنبال یک راهی هستند لابد که کشش بدهند یا سریعتر تمامش کنند که می روند سراغ راههای اجق وجق!

یکی از تکنسینهای ترگل ورگل داروخانه که آدم فکرش را نمی کند که بتواند تا اینهمه اجق وجق دنبال راه حل باشد، آمد گفت که روانپزشک خوب می شناسی؟ گفتم چرا؟ گفت لرز دارم، خوابم نمی برد. پرسیدم استرس داری؟ گفت کمابیش... گفتم خب هم روانشناس و هم روانپزشک می توانند کمکت کنند. گفت رفتم روانپزشک و برایم سیتالو و کلردیاز تجویز کرده. گفتم خب بد نیست که... فعلا بخور... مریض آمد و رفت نسخه بپیچد.... دوباره آمد و گفت می تواند عارضه اکسپکتورانت کدئین باشد؟ گفتم سرما خوردی؟! گفت نه یک سال است که روزی یک شیشـــــــــــــه می خورم!!! الان یک هفته است که نمی خورم! همینطور ماندم! یعنی رسما نتوانستم نپرسم که "مگه مرض داری؟؟!!!!" گفت حس خوبی دارم وقتی می خورم! همینطور ماندم! به دکترش نگفته بود! پرسیدم چرا به هیچ داروساز دیگری نگفته که راهنماییش کند! من که گاهی می روم! گفت اطلاعاتشان خوب نیست!!!!! این را که گفت برایم عجیب بود! چنین چیزی نیاز به اطلاعات خاصی ندارد!!!! چرا ؟؟ برای جلب توجه هم خیلی احمقانه است که آدم بگویدمعتادم! شایدم واقعا حس کرده نمی تواند به آدمی که هر روز می بیند بگوید همچین چیزی را! ولی در هر حال دلم سوخت به حال جوونایی که فقط برای یک حال خوب کاری می کنند که خودشان هم نمی دانند چقدر احمقانسسس!!!

اما این آدم باید بدونه که!!! نمی فهمم اصلا...

فعل ما! مسئله این است!

ارتکاب را برای افعال منفی بیشتر به کار می برند. می خواهم برای این فعلی که خودم انجام دادم هم از کلمه ارتکاب استفاده کنم! پارادوکس فعلی! من مرتکب یک فعل اخلاقی شدم! در واقع برای اینکه کاری صحیح و اخلاقی انجام دهم، یک فعل غیراخلاقی انجام دادم...دروغ گفتم!

ماجرا از این قرار بود که آقایی وارد داروخانه شد و درخواست قرص جلوگیری از بارداری کرد! یک عادت خوب و البته از نظر خیلی ها خسته کننده من این است که حتی برای داروهای OTC هم می پرسم دارو برای چه کسی است و چرا استفاده می کند (شاید هم نوعی وسواس باشد اما تا الان که خیلی نجات دهنده بوده است). همین سوال را و اینکه چه نوعی را می خواهند از ایشان پرسیدم.

جوابی نداشت! مکث کرد! بعد گفت اصلش را می خواهم! دستانش می لرزید. زیر ناخنهایش سیاه بود! نمی دانم چه شد که گفت می خواهم تست اع ت یا د بدهم! می خواهم منفی شود! می گویند مجرم به محل ارتکاب جرم بازمی گردد! البته این ربطی به موضوع نداشت اما این مورد دقیقا باید برای من رخ می داد؟؟!! این همه صداقت را باید چه کار می کردم؟!

سریع دست بکار شدم. بچه های باهوش داروخانه هم همکاری کردند. گفتم بچه ها ال..... دی تموم شده دیگه؟؟!  گفتند بله! گفت کی می آورید؟! گفتند شرکت خیلی وقت است که توزیع نمی کند! اما خارجی داریم 30-40 تومن! گفت نه...

آخر گفتم ظاهرتون کاملا مشخصه! لازم نیست تلاش بکنید! می خواستم از وقوع واقعه جلوگیری کنم! بالاخره چیزی نبود که پیدا نکند! نگران شدم! آزمایش برای شغل برای ازدواج یا برای هرآنچه بود یعنی هر اشتباهی باعث به چالش کشیده شدن یک زندگی، یک فرد و یا یک پروسه موفق می شد بی آنکه خودش دخیل باشد و یا قصوری کرده باشد! کاش دستمان می رسید همه چیز را درست کنیم! حالا نمی دانستم باید نگران دروغم می بودم یا باید یک دروغ دیگر هم می گفتم که اصلا این روش کاربردی نیست یا اینکه قرص را می دادم برود!!؟

با کاری که کردم موضوع از سر من ساقط شد! اما اثر کلی فعلم اصلا بازدارندگی از وقوع فعل اون فرد نداشت! هیچ چیزی هم به ذهنم نمی رسه! این که چیکار می شه کرد در این موارد!

خز شدن و یه سری چیز دیگه!

- همه چی قبل این که ما بریم سراغش، یا وقتی ما داخلش هستیم، یا به محض اینکه تمومش می کنیم شرو می کنه به خز شدن!

(خز شدن در فرهنگ دهخدا به معنی از جذابیت افتادن است و معادل آن یعنی معادلش قبل از اینکه خز شدن مد شود "جواد" بوده است! اینو گفتم که بگم من یه آدمیم که معنی کلماتو سرچ می کنم)

ما که دکتر شدیم همه والا شدن ارشد و دکتر! همه دانشگاهای پیام نور و بین المللی و علمی کاربردی شرو کردن به دانشجو گرفتن با ظرفیت در حد کامیون! (واین در حالیست که تو هنوز بچه های داروی دانشگاه آزاد رو درست حسابی نتونستی هضم کنی!!!) دانشگاهای  گرجستان و تاجیکستان و ارمنستان و ... هم که به این قاعده کمک کردن! داروسازی رو لیسانسم می دن که طرف دیگه راحت بشه مسئول فنی داروخونه با لیسانس!

من که نمی خوام از ایران برم، فقط چون بهش فک کردم یه دوره ، در همین دسته قرار می گیره! اما هرکی رو می بینی داره می ره! یا رفته! خب اینم خز شد رفت! طرف تو دانشگاه دماغشم بقیه بالا می کشیدن دقیقا از بعد فارغ التحصیلی، شدن خرخون و اپلای کردن یا نه اصن با سرمایه گذاری و اینا رفتن!

الان دارم به PHD فکر می کنم. یه زمانی بالینی برام خیلی بزرگ بود. شاید برای این بود که اندک بالینی هایی که دیده بودم آدمهای باسوادی بودن. هنوزم آدم بخواد بگه بالینی باید دهنشو پر کنه بگه! کورسهای سخت دارن و هزار تا چیز دیگه...اما بعد بالینی هایی دیدی که حتی زورشون میاد مقاله بدن یا حتی یه سرچ درست کنن و جوابتو بدن! بالینی هایی دیدی که با این حال به نظر خودت بی سوادی که هستی، سوادت بیشتر از اوناس! انقد PHD هم زیاد شد که دیگه واقعا نباید به این فک کنی آدم خاصی با تخصص خاصی خیلی حالیشه! نباید یسریا رو بخاطر رشته الکی گنده کنی! علاقه مهمه! ولی علاقه همیشه حرف درست نمی زنه! همه PHDهای دارو آینده شغلی ندارن! وقتی هم فقط به خاطر پول بری تو یه رشته باز یه جور دیگه گند زدی!

- بعد یهو تو اوصافی که فک می کنی بیشتر مشکلاتتو با خودت حل کردی، وقتی که توی DPIC نشستی و وقتایی که تماس نداری داری این متنو مینویسی یهو استادت و رییست میاد بالاسرت و میگه سلام دکاتیر!!!

برق می گیردت و پا میشی وامیستی و از کم پیداییت میپرسه و از بیخبر گذاشتنش از پروژه ای که کلی دنبالش بودی می گی و اینکه افسرده شدی... میگه تقصیر منه... کلی درگیر بودم و ... بیا یه روز با هم حرف بزنیم!

ازش می پرسی نظرت در مورد ادامه تحصیل چیه؟! میگه اگه میتونی بری برو!!! برو آمریکا کلی فرق میکنی برگردی...برو یه رشته جدید بخون و بیارش تو ایران! برو ولی برگرد!

میره و ذهنت اونوری مونده!

- بعد بین بچه های شیفت بحث میفته که هیشکی از این که دارو خونده راضی نیس! و می بینی فقط خودتی که با این که این همه هم غر می زنی ولی واقعا از اینجایی که هستی خوشحالی... از داروساز بودنت با همه جای خالی های موجود...

- توی شبکه ای که به همه چیش غر می زنی یه سری کار می کنی... به قول یه استاد دیگمون که غول اقتصاد مدیریت داروس فعلا، شما نمی تونین همه دنیا رو اصلاح کنین! اما تو زورتو می زنی! به هر جایی که می تونی سرک می کشی برای اصلاح! خیلی وقتاش نمی شه! خیلی وقتا جواب تلاشات یه حرف گندس! اما بعضی وقتا آدم الکی از تلاشاش راضیه! از خودش از همه چیزایی که خیلی خیلی زیاد هم غر برانگیزند! الان حس رضایت ندارم اما مثه بقیم نیستم که اگه به گذشته برگردم همین مسیرو انتخاب نکنم! متاسفانه یا خوشبختانه پول برا من تعیین کننده حس و حال خوبم نیس!

- به هیچ درخواستی برای کار علمی و ... نه نمی گم! بعد عین احمقا توش می مونم و به قول منیره که میگه به قول تو...(ینی در واقه قول منه اما منیره بیشتر از خود من از این نقل قول استفاده میکنه ) چقد پیچیییییده! سنگ بزرگی نیس در واقه اما شست تا سنگ کوچیکه و نمی فهمم که معادل همون سنگ بزرگه و علامت نزدن!

(امروز فهمیدم به جز منو دوستام دو تا دیگه از دوستان سال پایین تر هم امسال میخان همین رشترو امتحان بدن! ظرفیتش 4 نفره! الان ما شدیم 5تا! اگه فرض بگیریم که هیچکس دیگه ای بجز اینا که من می شناسم نمیخان کنکور بدن امسال و یا اگرم بدن اصن شانس قبولی ندارن مجدانه از دانشگاه تهران می تقاضایم که ظرفیت پذیرششو برا امسال بکنه 5 نفر! ورودی جالبی می شه اگه هممون قبول شیم! اما چقد بده اگه یکیمون قبول نشیم...!)

داروخانه 14 خرداد!

با اینکه اصلا حس طنز ندارم و لی بعضی موقعیتها خدایی آخر سوژن...

دو دفس میام دی پی آی سی حس می کنم سوژه این فایلای صوتی شدم که بعدا تو یوتیوب شیر میکنن و اسمشو میذارن " وقتی مرکز اطلاعات دارویی را اسکل می کنیم"

دفه قبل یه آقایی با لهجه شدیدا غلیظ  ترکی تماس گرفته بود و اصرار داشت قرص پیشانی بهش معرفی کنم! هی می گم آقا قرص پیشانی نداریم! هی اصرار که شوما خواهری بقن داروی پیشانی بیمن بگو! حالا دوساله که در اثر تروما پیشانیش فرورفتگی پیدا کرده و جدیدا بی اختیاری هم پیدا کرده...

یعنی دیگه در حدی شده بود مکالمه که پشت تلفن می خندیدم من

امروزم یکی زنگ زده بود میگه داروخانه ۱۴ خرداد؟؟؟ منم کم نیاوردم گفتم خواهش می کنم بفرمایید... طرف کم آورد قط کرد

پ ن: گاهی یه نامه اداری، گاهی یه اوکی، گاهی یه چیزی که نتیجش ربطی به تو  نداره ولی تو باعثش شدی حس خوبی بهت میده! آی آدمها!!! شما که می بینین این بچه با چیزای کوچیک ذوقمرگ میشه یه کم بیشتر دوستم داشته باشید، بهم اهمیت بدید... یه کم کمتر اذیتم کنید... این بچه حساسه

چند اپیزود از روزهای واقعی وحشی

اپیزود اول:

از ساختمان روبرویی که آزمایشگاهه وارد ساختمان ستاد شد و شروع کرد به داد و هوار که:

- من دیوونم. این چرا مثبته؟ چرا مثبتههههه؟ تو که  میدونستی من دارو می خورم؟! حالا که گذاشت رفت تو باید جواب بدی...

همه اومدن از اتاقا بیرون. چی شده آقا؟

- این آقای آزمایشگاه می دونه من دارو می خورم. چرا آزمایش شیشم مثبت شد!؟

کارمندا که از اتاقا اومدن بیرون ببینن چی شده صحنه رو برای یه روانی محیا می کنن که اوج مشکلشو به نمایش بذاره و سرشو می کوبه به دیوار و خون جاری میشه...

آقای آزمایشگاه گفت: من گفته بودم بهش که داروهاشو باید برای آزمایش قطع کنه... .خب برو داروهاتو نخور شنبه بیا دوباره آزمایش بده من منفی بزنم!

-         حالا؟؟ حالا چه فایده ای داره؟؟ حالا که دیگه از دستش دادم!!!

-         (آقای واحد اعصاب و روان می گفت اینجا خیلی زیادن مواردی که بعد از مثبت شدن جواب اعتیاد با رضایت خود دختر ازدواج صورت می گیره! در این موارد خانوم بعد از ازدواج نمی تونه به علت اعتیاد درخواست طلاق کنه. )

اپیزود دوم:

دختر جوان با صدای لرزان با مرکز اطلاعات دارویی تماس می گیره و میگه ترامادول چیه؟

ازش شرح حال می گیرم و میخوام از مشکلات قبلیش بگه. میگه از تو جیب شوهرش پیدا کرده. اعتیاد داشت و 5 ماهه که ترک کرده...

با توجه به شرح حالش میگم که کاربردای زیادی داره. یه مسکنه که می تونه مخدر هم باشه. قابلیت سوئ مصرف هم داره. برای ترک هم یک دوره محدود استفاده میشه. ازش میخام خونسرد باشه. صداش بغض داره. میخام شماره مرکز NA رو بهش بدم که راهنماییش کنن در این شرایط چجوری باید برخورد کنه. جوری که شتاب زده و تشدید کننده مشکل نباشه. میگه خواستم باز تماس میگیرم و سریع قطع می کنه.

اپیزود سوم:

کیفم رو برداشتم و در اتاق رو قفل کردم. رفتم دنبال دوستام توی واحد غذایی که بریم خونه. تلفنشون زنگ خورد. با اینکه موقع رفتن بود برداشتن و اشتباه بود. با واحد دارویی کار داشتن. گوشی رو گرفتم. یه خانمی بود که می خواست از یکی از داروخونه ها شکایت کنه. می گفت به آشناها ترامادول می فروشه! چند بار براش بازدید گذاشتم. اما کاری از دستم بر نمیاد تاوقتی از خودش نگیرم. دارو رو به غریبه ها تحویل نمی ده.

عصبی می شم و فرداش خطاب به معاونت غذا و دارو نامه می زنم که وقتی هیچ جوره تحویل دادن این دارو به آشناها رو نمی تونیم کنترل کنیم چرا این دارو رو بیمارستانی یا مثل ریتالین سهمیه ایش نمی کنین؟؟ هنوز کسی جوابمو نداده!

اپیزود چهارم

از پایش داروخانه مرکز بهداشت برمیگردم که می بینم یه خانمی افتاده رو زمین و داره تشنج می کنه... به هوش که میاد می گه زنگ بزنین به 110... دوباره می لرزه... هر چی ازش می پرسن چرا ؟چیزی نمی گه... دارم به سمت ساختمون ستاد میام که میشنوم میگه پسرم با مشت زده توی سرم....

پ ن: گرچه پر از تحلیل و قضاوتم ولی سکوت می کنم!

آینده مجهول!

می رسه آدم به جایی که واقعا نمی دونه چی می خواد از جون دور گردون! برای مهم ترین تصمیمای زندگیت هر روز روی یه شاخه ای! شاخه هایی که هر کدوم یه شکلن و هیچ ربطی به اونیکی شاخه ندارن!

شاید این به خاطر اینه که از بچگیمون فقط تا یه جاهایی به اهدافمون فکر کردیم و از اونجا به بعدو هیچ وقت فکرشو نکردیم! و حالا باید خیلی سریع برای ادامه این زندگی که هنوز تموم نشده تصمیم بگیری...

گاهی که رنج ها زیاد می شه و نمی دونی چطور باید تحملش کرد یادت میاد که همیشه جایگزینی وجود داره...

همه حرفم اینه که برای آشفتگی های روزمره و بلاتکلیفی های سرنوشت ساز برای خودم غول نسازم! غول خیلی بزرگتر رو هر روز خدا بهم نشون میده با رنج های عزیزانم که یه جورایی رنج منم میشه ولی همینکه جای اونا نیستم ینی خیلی فاصله داری برای اینکه غم داشته باشی...

خدا خودش می دونه! من به تغییرات کوچیک هم قانعم! یه اتفاق خوب! یه موفقیت کوچیک! یه حرکت رو به جلوی کوچیک...

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار              که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند