سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

مسافر

وقتی باهاش دست دادم٬ فکر کردم داره می ره اردبیل و بعد از یکی دو ماه دوباره می بینمش. بعد از اینکه حامد رو بغل کرد٬ یه کم فکرم مشغول شد! ولی وقتی گفت خیلی سخته دلم هری ریخت. بعد خیلی سخت خداحافظی کرد و رفت. و من تازه متوجه شدم که قرار علی رو تا حداقل ۲ ساله دیگه نبینم! دلم گرفت. شوخ و گرم و صمیمی! و بعدش تا ۱ ساعت داشتیم با بچه ها در مورد خاطراتمون با علی صحبت می کردیم. امیدوارم هر جا که هستی موفق باشی. دلم از الان برات تنگ شده.

- سلام 

- سلام. بفرمایید 

- سیانور داری! 

- سیانور؟! برا چی می خوای؟ مشکلت چیه؟ 

- بچه ام زیاد سرفه می کنه گفتن چند قطره بهش بدم 

- کی گفته؟ بچه ات چند سالشه؟ 

- حاج خانوم. نمی دونم. ننشم نمی دونه! 

- برو آقاجون. اصلا می دونی چی داری می گی؟! 

- من می دونم. تو چی؟ بلاخره می دی یا برم یه خراب شده دیگه! 

- گرفتی ما رو!  

- از همتون متنفرم. فقط ادعا دارین. پس این همه انسانیت٬ انسانیت که می کنین کو! از همتون متنفرم. متنفرم. متنفر. نمی فهمی بچم داره خفه می شه! حتما باید جنازشو بیارم تا بهم اعتماد کنی! 

گفت باید حد زند هشیار مردم مست را      گفت هشیاری بیار ایتجا کسی هشیار نیست! 

- خدافظ  

- ...

توبه فرمایان

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند                چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند 

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس                    توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند! 

گوئیا باور نمی دارند روز داوری                                    کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند 

یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان                  کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند 

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان                            می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند 

حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد              زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند 

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی                     کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند 

صبحدم از عرش میامد خروشی عقل گفت 

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند 

آب از سر گذشت!

اشتری با مورچه ای همراه شد. به آب رسیدند. مورچه٬ پای باز کشید. اشتر گفت که: چه شد؟ 

گفت: آب است! 

اشتر پای در نهاد. گفت: 

بیا سهل است. آب تا زانو است! 

مورچه گفت: 

... ترا تا به زانوست٬ مرا از سر گذشته است!!! 

خط  سوم(ناصرالدین صاحب زمانی)

دشت

در نوازش های باد٬ 

 در گل لبخند دهقانان شاد٬ 

در سرود نرم رود٬ 

خون گرم زندگی جوشیده بود. 

نوشخند مهر آب٬ 

آبشار آفتاب٬ 

در صفای دشت من کوشیده بود! 

شبنم آن دشت٬ از پاکیزگی٬ 

گوییا خورشید را نوشیده بود! 

روزگاران گشت و ... گشت: 

داغ بر دل دارم از این سرگذشت٬ 

داغ بر دل دارم از مردان دشت. 

یاد باد آن خوش نوا آواز دهقانان شاد 

یاد باد آن دلنشین آهنگ رود 

یاد باد آن مهربانی های باد 

یاد باد آن روزگاران یاد باد 

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است 

زان همه سرسبزی و شور ونشاط 

سنگلاخی سرد بر جا مانده است! 

آسمان از ابر غم پوشیده است 

چشمه سار لاله ها خوشیده است 

جای گندم های سبز 

جای دهقانان شاد 

خارهای جانگزا جوشیده است! 

بانگ بر می دارم از دل: 

خون چکید از شاخ گل٬ باغ و بهاران را چه شد؟ 

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟ 

سرد و سنگین کوه می گوید جواب:

خاک خون نوشیده است!

فریدون مشیری