سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

دیوانه ام
من به دنبال نشاط و حالتی مستانه ام//روز و شب در جستجوی سیرتی رندانه ام
تا بفهمم تار و پود عشق را در شهر و ده//مست و بی پروا بدنبال یکی پروانه ام
بس که ضربت خورده ام از آشنایان خودم//آشناترسم کنون، همصحبت بیگانه ام
عاقلی گر مصلحت جویی و ترک عاطفه است//فاش گویم با خرد بیگانه ام دیوانه ام
امن و آسایش ندیدم در میان مغکده//آفرین بر میکده، من چاکر میخانه ام
چون ز هشیاران ندیدم ذره ای فرزانگی//در میان مست ها دنبال یک فرزانه ام
دیده ام بس از مسلمانان و قدّیسان گزند//راهی دیر مغان و عازم بتخانه ام
بایدم رفتن از این شهر و دیار بی تپش//ایستا تا کی درون منزل و کاشانه ام؟
(فانیا) !آزادگی گرچه حقیقت دارنیست//من خراب و کشته ی این خوشترین افسانه ام
افشین نکیسا((فانی))
اسفند 86

زندگی


تو چه گفتی سهراب؟


قایقی خواهم ساخت ...


با کدوم عمر دراز؟


نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند


با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد


سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت


پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت


بیخیال قایق ....


یا که میگفتی ....


تا شقایق هست زندگی باید کرد؟


این سخن یعنی چه؟


با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد


ورنه این شعرو سخن


یک خیال پوچ است


پس اگر میگفتی ...


تا شقایق هست، حسرتی باید خورد


جمله زیباتر میشد


تو ببخشم سهراب ...


که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم


بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا


بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم


زندگی رویا نیست


زندگی پردرد است


زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!



برچسب‌ها: دلنوشته