سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

خانه

استیصال...

همانند پرنده ای وحشی در قفسی کوچک، از این دیوار قفس به دیوار دیگر می کوبم. تمام راه ها بسته شده است. بالهای خونینم شکسته اند. و در انتظار راهی برای رهایی، قفس را می تکانم. توانم کمتر از حرکاتم است و مرا میازارد...

روزگار من

ای مرگ آغوش گشاده ای می خواهم برای تسکین. شانه ی بی منتی می خواهم برای گریستن و لبان ساکتی می خواهم برای التیام. گاه و بی گاه شکستنهایم و آرام و آرام از پا در آمدنم بهانه ای ایست برای دیدار تو. شاید در نزدیکی باشم و یا دور ولی همواره به یادت هستم. می دانم روزی مرا به آغوش خواهی کشید و چه بی صبرانه انتظارت را می کشم...