من؛ مرگ و غم. در سه گوشه نشسته ایم هر کس شعری می خواند و زمزمه ها صدای مبهمی ایجاد کرده است. من می گویم: مرنجان دلم را که این مرغ وحشیِ، ز بامی که برخاست و مشکل نشیند. مرگ می گوید :چنان بی خود شدم از خود که... و غم می گوید:
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید .(قیصر امین پور)
و این نواهای برای درون دل انگیز" فاصله هار ا پر خواهد کرد تا روزی که دیگر نفسهایمان تنگ در یکدیگر خواهد پیچید و همه چیز تمام خواهد شد...
کتاب