سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

این روزها

و مرگ این آهسته تیر استخوان سوز چندی است که گاه به گاهی در کنارم می نشیند و آن سان درد دل میکنیم که گویی از بدو تولد با هم زاده شده ایم. گاهی من بر شانه ی او می گریم و گاهی او بر شانه ی من. و گاهی فقط خیره به هم می نگیریم گویی یا من می خواهم به سوی او پرواز کنم  یا او هوای وجود مرا کرده. نمی دانم چرا هیچ کدام موفق نمی شویم. به او گفتم که دیگر اشکی در چشمانم نمانده و بدن رنجورم دیگر طاقت این گونه چیزها را ندارد ولی او... فقط به من لبخندی زد و گذشت...

نظرات 3 + ارسال نظر
a دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ب.ظ http://didareashena.blogsky.com

آنکه دردش بیشتر
درکش بیشتر
سلام
دل نوشته هاتون خاص و سرشار از احساس اند
قلم روانی دارید...
موفق باشید

رها جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتاسسسسسسسسسسسسس چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ

چقدر زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد