سخن نامه

از هر دری سخنی

سخن نامه

از هر دری سخنی

این روزها...

وقتی چشمانم سنگین می شود و رو به آسمان نگاه می کنم همه چیز را مه آلوده می بینم، ولی می دانم آنهایی که آن طرف مه آلودگی را می بینند، آسمانشان همیشه شفاف است. باید یاد گرفت که این گونه بود. سر را کمی بتوان بالا برد تا حقیقت را دید. 

اگر کسی امروز تو را نا به جا زد و از این که تو را شکسته احساس غرور کرد، بدان که آن طرف آلودگی، کسی هست که زخمان تو را التیام خواهد داد.  

اگر امروز کسی تو را می گریاند، فردا کسی تو را مست خنده خواهد کرد... 

آن طرف تر کسی دستان تو را خواهد گرفت... 

و خوشبختی دیر یا زود ازآن تو خواهد شد. 

پس امیدوار باش...

تپش

تنها وقتی زنده ای که قلبت می تپه ولی گاهی اونقدر زیاد می تپه که کلافت می کنه و اون وقت رو میاری به لیبریوم و ایندرال و ... . 

هی نفس عمیق می کشی و اون قدر اکسیژن به مغزت می رسه که چشات سیاهی می ره و همش با خودت کلنجار می ری که چرا؟!  

همه چیز به نظرت تکراری و مسخره میاد و هر شب که می ری تو رختخواب خودت رو لعنت می کنی تا گریه ات بگیره و اونقدر اشک می ریزی تا خوابت ببره و فردا صبح با چشای پف کرده دوباره زندگی رو از سر می گیری. 

شاید باید کمی صبر کنی تا عجل تمام این بازی ها رو به سخره بگیره و تو رو از این سر در گمی نجات بده... 

ادعا

آدم نباید هیچ وقت ادعا کنه که من فلان کار رو نمی کنم حتی اگه سرم بره! البته خیلی خوبه که تلاش بکنه ولی نباید بگه هیچ وقت.


 

همه بچه ها دارن یکی یکی دفاع می کنن...  

باورم نمی شه که تموم شد. هر چند من حالا حالا ها در خدمت این جامعه علمی هستم

ارزوها

 آنگاه که کودک بودم با آرزوهای خود بازی می کردم٬ در پی آنها می دویدم و گاهی آنها در پی من. آنها را پروراندم٬ فربه کردم٬ وابسته شان شدم٬ از پله ها دوان دوان به بالایشان بردم و به اوجشان رساندم و امروز٬ ای آرزوهای من که بر بام دل صف کشیده اید و یک به یک خود را به نیستی پرتاب می کنید٬ اندکی درنگ کنید. 

ا.ه

چرا؟...

این میهن هایی که غرور وغیرت را تحسین می کنند٬ این کشورهای غارت و چپاول٬ این ملت هایی که به آنان کشت و کشتار را به صورت وظیفه ای میاموزند برای چه هستند؟ چرا باید انسان ها همدیگر را این گونه نابود کنند؟ کابوس وحشت آور این زنجیر دیو آسا و بی انتهای زندگی که هر یک از حلقه های آن دندان هایش را در گردن دیگری فرو برده است و از گوشت آن می خورد و از رنجش لذت می برد و با مرگش زنده می ماند٬ برای چیست؟ نزاع برای چیست و درد و رنج برای چه؟ مرگ چرا؟ زندگی چرا؟ چرا؟ چرا؟... 

رومن رولان 

عشق و جنگ خانمان سوز